به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال
دلی خوش کردهام با این پرستوها و ماهیها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه ِ من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من
که اینان زود میپوشند رو در خوابهای بی گناهیها
و من میمانم و بیداد بی خوابی
در این ایوان سرپوشیدهٔ متروک
شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست
که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها
بیا امشب که بس تاریک و تنهایم..
این فاصله بردار ای یار عذاب است
این عمر گرانمایه ما یار سراب است
گویم بتو حرف دلم با همه احساس
شب رو به سحر رفت ،چشمان تو خواب است
چشمان تو چون چشم غزال است درین دیر
این صومعه و دیر بدون تو خراب است
خود را بدیدم در آ یینه پندار و غم دل
غم بود ،چه بود هر چه بگویم چو حباب است
ای منظر تو ماه شب تار من زار کجایی
بنمای تو تو رخ پیرو ببین عین صواب است
علی کارگر (پیرو)
بازآ ، دوباره نقل ما کن
آن ژنده فروش را رها کن
پروانه شدم به گردت ای شمع
اکنون تو بسوز شعله بپا کن
الا دخترفدای مهربانیت
فدای مهربانی هم زبانیت
توئی رعنا عزیز و مونس جان
بِگرَدم کودکی و نوجَوانیت
منو غم مدتی هم خانه هستیم
با شادی مدتی بیگانه هستیم
غم عالم نشسته روی ایندل
چرا گویند ما دیوانه هستیم
الهی دخترُم داغت نبینُم
گل نازُم کنار تو بِشینُم
نباشه غم بدل بابا الهی
باباجون خنده بر لبهات ببینُم
الا دختر که بابایت طلایه
بده بوسی بگو این از شُمایه
میگیرُم بوس و بر لبها میذارم
دیگه با غم پدر کاری ندارُم
کنون ای دوستان یاران دیرینم
غم عالم بدل دارم نه شوخ هستم نه شیرینم
شدم پیرو عزیزان خاک پایِ یار
که در این رهگذر در زیر پایت یار بنشینم
قطره ای ناچیز هستم در مسیر زندگی
می روم همراه رود تا راهی دریا شوم
نوشدارو بعد مرگم بی اثر باشد یقین
بی گمان روزی رسد یاران که بی پروا شوم
حال ایندل بد شده بدتر نمی گردد چرا
می روم در کنج عزلت یکه و تنها شوم
دست یاری راکنون کردم دراز ای دستگیر
من نمیدانم چه کردم اینچنین رسواشوم
مشت خاکی بوده ام در این زمین نازنین
گُل شود یارم اگر من هم چو او زیبا شوم
هستی اَم از کف برفته در مسیر زندگی
قامت( پیرو )شکسته کی دگر رعنا شوم
تا زِخود بیرون شدم جنت کجا و این جهان
این جهان با اینهمه جور زمان در این مکان
از برای دانه ای گندم زجنت رانده اَم
آمدم آواره و در توی دنیا مانده اَم
مانده اَم سر در گریبان مات لیلی اینزمان
بازبان و قلب خود یارب تورا هَم خوانده اَم
یار از پرده برون شو بنگر حال مرا ..... دیر وقتیست نپرسیدی تو احوال مرا
یاچو زالو می مکید او شیره جان مرا ... یا نشانه میگرفت یک لحظه ایمان مرا
وندرین برزخ دنیا چکنم دلبر من ..... تک و تنها شده ام یار بیا در بر من
یا نظر بازی کنم گاهی رفیق ..... یا نگاهی دلبرم یار شفیق
دیدمش با قلب بشکسته ولی
گفتمش خواهان تو هستم کجا شد همدلی
ماه زیبایم گرفتارست پنهان پشت ابر
ای خدای من نسیمی تا که مَه پیدا شود
چشم آهوی گرفتارم گریان گشت خدا
اشگ بسیار است این دشت همچنان دریا شود
جام زیبایم به کُنجی در قَفس اُفتاده است
ساقیا ساغرچه شد جامم چرا بی باده است
اززِکات لَب به لَبهایش زَدم بوسه شَبی
جام را در دست باید جام زیبا، ساده است
می بِدستان بُت پَرستان میزَدند بوسه به جام
از چه رو جامِ تُهی در گوشه میخانه است
ساقیا رَحمی نَما جامَمَ بدستم دِه دَمی
تا ببوسَم ساغرم جامِ تُهی افسانه است
َاندرون ساغَرم پُرکن شَراب مَعرفَت
این شَراب مَعرِفَت هم اشگ یک دُردانه است
آشنای قلب ما بود عاشقی در قلب و دل
بی وفایی کرد باما با دلم بیگانه است
گشته ام رسوا دَرین شهرشُور شیرین دَر دِلَم
دلبرَم ای دلرُبا (پیرو) چرا در خانه است.؟؟
ای شخص نزول خوار فرو بُرده ای مارا
انگاری دلت هست مِثل، ی سنگ خارا
بُردی همه هستی ما را نزولخوار
کُشتی زجفا مهر و وفا را نُزولخوار
با حق و حقیقت همه در جنگ شدی تو
انکار نمودی تو خدای را نزولخوار
ای لعنت و مرگ بر تو و بر نسل تو بادا
ویرانه نمودی همه دنیای مارا نزولخوار
فارغ زِوفا گشته ای چون زالو شدی تو
ای زالو صفت خوار نمودی وفا را نزول خوار
از پیرو همین بس که بگوید به تو لعنت
ای لعنت حق بر تو و بر تسل تو بادا نزول خوار
السلام ای خواهر زیبای مهرویم سلام
خواهرم گیتی شما یکدانه هستی والسلام
تاج بر سر هستی در دل فقط یاد شما
پیرو گوید ای رسا من خاک پاتم یک کلام
علی کارگر
سلامم را جوابی داد زیبا
که بود او اهل شعر و اهل رویا
تشکر کم بود از بهر این لطف
ولی من شاکرم تا هست دنیا
این هم بداهه ی یک خواهر مجازی
گیتی رسایی
پای رهالمس شده بود و مادر
این عمر گرانمایه گذر کرد
َ
از حال دلم گفتی گویم که که خرابم